نکاتی در مورد داستان نویسی
داستان چيست؟
هنر راهي است براي شناخت دنيا. هنرمند براي آفرينش يک اثر، ابتدا در مرحله «احساس» و سپس «ادراک» چيزي را که وجود ندارد خلق ميکند. با اين حساب، صاحبنظران،ادبيات را شاخهاي از هنر دانستهاند که در آن بيان زيبا و متعالي احساس، عاطفه وانديشه انساني به مدد واژهها و جملهها صورت ميگيرد. پس ميبينيم که ادبياتبرخلاف تصور عدهاي، به معناي احساس و انديشههاي زيبا نيست. بلکه بيان زيباي اينانديشههاست. در اين ميان، داستان به عنوان يکي از برترين شکلهاي ادبي، مطرح ميشودکه ميتواند اين مهم را به انجام برساند.
داستان بيان واقعهاي است که در آن يک مجموعه عنصر اساسي مانند شخصيت، زبان،فضا، ساختمان، موضوع، محتوا و ... حضور و نفوذ داشته باشند، بر اساس نيازها و اهدافانساني خلق شده باشد و کارکرد زمان و روشهاي زمانبندي در آن نقش انديشمندانه وظريفي يافته باشد.
به بياني ديگر، داستان، اثري کوتاه است که در آن نويسنده به ياري يک طرح منظم،شخصيتي اصلي را در يک واقعه اصلي نشان دهد؛ طوري که اين اثر بر روي هم تأثير واحديرا القا کند و مخاطب نيز به دريافت خاصي از داستان و تفکرات نويسنده برسد.
قصه، داستان کوتاه، داستان بلند و رمان، شکلهاي مختلف ادبيات داستاني هستند، کهبنا به شکل، محتوا، موضوع، سبک و ... به انواع و اقسام مختلفي تبديل ميشوند. البتهقصد ما فقط پرداختن به داستان کوتاه است که خود پايه اساسي تشکيل داستانهاي بلندترو رمان ميباشد. گرچه عمر داستان کوتاه و رمان، کوتاهتر از بقيه اشکال است ولي دربين عموم پذيرفتهتر و پرطرفدارتر ميباشد. اگر داستان کوتاه را يک ساز فرض کنيم،رمان يک سمفوني و مجموعهاي از سازهاست. رماننويس شخصيتهايي را انتخاب ميکند وآنها را در موقعيتي از اجتماع قرار ميدهد، بعد در نتيجه درگيري و کشمکش اينشخصيتها با هم و بر اثر برخورد و اصطکاک آنها با افراد آن اجتماع، وقايع رمان بهوجود ميآيد، ولي براي نويسنده داستان کوتاه چنين فرصت و امکاني پيش نميآيد و هرگزمجموعه زندگي شخصيتي تجسم پيدا نميکند. در داستان کوتاه، شخصيت قبلاً پرورش يافتهاست و حال در پيش چشم خواننده منتظر، فقط درگير کاري است که آن کار محتملاً به اوجو لحظه حساس و بحراني خود رسيده، يا در جريان کاري است که قبلاً به وقوع پيوسته امابه نتيجه نهايي خود نرسيده است.
علاوه بر اين، داستان شالوده هر اثر روايتي و نمايشي خلاق است. در واقع، تماميآثار سينما و تئاتر در هر شکل و شيوه اجرايي، محتاج متني خاص هستند، که در اين متنداستان نقش اصلي دارد و ميکوشد در عين سرگرم کننده بودن، آموزنده نيز باشد و پياميرا به مخاطب منتقل کند. گستردگي موارد استفاده داستان و شيوه زيباي آن در بيان هنريو ادبي انديشههاي خاص، موجب شده علاقهمندان بسياري به اين کار روي آورند و بهنويسندگي بپردازند، اما بايد توجه داشت يک داستاننويس نبايد زندگي را تقليد کندبلکه بايستي از مواد و مصالح آن استفاده کرده و چيزي را که مد نظرش است خلقکند.
ويژگي يک داستان خوب
يکي از مشخصات مثبت داستان، اختصار و کوتاهي آن است. يک نويسنده ماهر بايدبتواند با کمترين کلمات، بيشترين مفهوم را القا کند. در واقع او بايد با استفاده ازايجاز و گزيدهگويي، با زيباترين و کوتاهترين جملات، داستانش را بنگارد، آن هم بازبان و سبک زمان خودش.
ابتکار، يکي ديگر از اين ويژگيهاست. نويسنده بايد با استفاده از خلاقيت و ابتکارخويش، طرح مناسبي را با پيچهاي لازم پيريزي کند تا بتواند در مرحله بعد به روشني وبا منظوري مشخص و واضح داستان را بنويسد. ساده و روان نوشتن دليل بر کمسوادينويسنده نيست، بلکه برعکس نشانگر قدرت او در استفاده از سادهترين کلمات است. مبهمنويسي و استفاده از کلمات غير مستعمل، بيانگر آن است که نويسنده خود نيزنميداند که به روشني چه ميخواهد بگويد.
تازگي شيوه پرداخت نيز کمک ميکند تا داستان نسبت به آثار مشابه که دارايموضوعهاي يکسان هستند، از جذابيت ويژهاي برخوردار باشد. نويسنده بايد سعي کند بااستفاده درست و مناسب از عناصر مختلف و با زاويه ديدي متغاير از ديگر نويسندگاناثرش را خواندني و به يادماندني کند.
چرا و چطور بنويسيم؟
به طور مسلم کسي که ميخواهد نويسنده شود، با توجه به هدف والاي خويش دست به اينکار ميزند. کمتر ديده شده که کسي فقط به خاطر پول و ماديات قلم بزند. خواسته وناخواسته کلماتي که از قلم نويسنده تراوش ميکنند، ميتواند تأثيرات مثبت و گاهبسيار منفي روي جامعه کتابخوان داشته باشد. پس مطالعه کتابهاي مناسب و آشنايي باتفکرات و عقايد نويسندگان مختلف، هر قلم به دستي را در هر مرحلهاي ياري خواهد دادو استعدادهاي او را شکوفاتر خواهد کرد.
از سويي ديگر، اين نويسنده است که بايد شرايط مناسب کارش را بسازد نه اينکهانتظار داشته باشد طي شرايطي ناگهان نويسنده شود. او از درون فرياد ميکشد که مننيازمند نوشتن هستم و تنها به اين وسيله است که ميتوانم با مفاسد زمان خويش مبارزهکنم. پس در واقع اين انگيزه و هدف نويسنده است که او را به نوشتن وادار ميکند. انگيزه به صورت جرقهاي در ذهن هنرمند ظهور ميکند و او را به توليد هنري اثرش راغبميکند. انگيزه ابتدا نويسنده را دگرگون ميکند و آنگاه از طريق نوشتههاي او مردميک منطقه، شهر و سپس جهاني متأثر ميشوند.
نويسنده بايد خود مورد تأثير واقع شده باشد تا بتواند تأثيرگذار باشد. اگر بهانگيزهها، شکل عمومي و مردمي داده شود آن وقت شاهد خواهيم بود که چگونه مخاطببرانگيخته و متحول ميشود.
اگر نويسنده با توجه به جهانبيني اسلامي که بر اساس توازن و تعادل بين زندگيدنيوي و اخروي و بر اساس رنجها و شاديها، زيباييها و زشتيها، دردها، عشقها و شکستهاو غيره است، بنويسد، به درستي افراد اجتماعش را با مشکلات و واقعيات زندگي آشناخواهد کرد. در واقع وظيفه داستان، رساندن خواننده دردمند است به ريشه درد و به علتو راه درمان درد. اعتقاد برخي بر اين است که داستان ميتواند در ايجاد ساختمانيمناسب براي زندگي و سرنوشت انسان نقش مؤثر و تعيينکنندهاي داشته باشد. البته تماماينها پيش نميآيد مگر با اراده و تلاش سرسختانه نويسنده و صبوري و پشتکار فراواناو.
يک نويسنده مردمي چون ميداند داستان لطيفکننده روح مخاطب است در جهت ادراکدردهاي مشترک، و نه غفلت از واقعيت و غرق شدن در لذات و خيالات؛ پس ميکوشد از مردمبراي مردم بنويسد، به ميان جمع برود، به حرفهاي مردم گوش بسپارد و به اعمال و گفتارآنها در مکانهاي مختلف دقت نمايد و به معناي واقعي، زندگي ديگران را به قصد آگاهي وآشنايي بيشتر مطالعه کند، سپس در خلوت خويش روي شخصيتها و حوادث داستان کار کند وبه خلق اثرش بپردازد. در اين صورت، با اينکه نويسنده در جمع است ولي هميشه تنهاست ومصداق اين حديث است که «در ميان مردم باش و با آنان نباش.» با اين شيوه حتي ميتوانبه سوژهها و طرحهاي بکري دست يافت و با ابتکار، داستانهاي زيبايي نوشت. اين کارعلاوه بر تمام محاسن و فوايد عمومي، ميتواند براي نگارنده نوعي تصفيه و تزکيه نفسبه همراه داشته باشد و او را به قيام در مقابل نفس اماره وا دارد، چرا که وي باقصدي الهي، همنوعانش را ياري ميدهد و خود نيز به پالايش روحي ميرسد.
ميتوان اين طور برداشت کرد که اين عاطفه قوي نويسنده است که او را به سوي يکيشدن با مردم و شخصيتهايي که خلق ميکند، ميکشاند. البته اين به معني احساساتي بودننيست چرا که احساس تأثيرپذيري مستقيم و آني است، اما عاطفه رابطه غير عقلي انسان باپيرامونش است که به طور عميق و استوار با عوامل و مسايل مختلف برقرار ميشود.
منبع:forum.cinemacentre.ir